سال سوم زندگیتون جوجه های مامان
روزها پشت سرهم میگذشتند گلای مامان شما روز به روز بزرگتر میشدید و چیزهای تازه یاد میگرفتید و مامان وبابا ازاینکه سه تا جوجه کنارشون بودن خیلی خوشحال بودن حسابی باهم بازی میکردید ودعوا میکردیدوهمئیگه رو خیلی دوست داشتید ووقتی باهم دعوا میکردید سریع ازدل هم درمیاوردید وهراسباب بازی که میخواستید اول ازهم یه بوس اب دار میگرفتید بعد به همدیگه اسباب بازی رو میدادید خیلی کاراتون قشنگ بود خیلی از خدا بابت سه قلو داشتن ممنونم که تنها نستیم خداجون خیلی ممنونتم &nb...
نویسنده :
مامانی
12:44